.
.
يكي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد كه شجاعت يعني چه؟ محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود : شجاعت يعني اين... و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود ! اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفيد او نمره 20 دادند فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟ دكتر علي شريعتی
ما بلندترین تاریکی (شب یلدا)
را به هم تبریک میگوییم...
اما
از کنار بلندترین روشنایی (اول تیر)
به راحتی می گذریم...
روشنایی روزهای عمرت، بلند همچون اول تیر
یه ژاپنی به زنش میگه:
Tiki taki
زنش میگه:
Kua Nini
ژاپنی ناراحت میشه میگه:
taka anji radiumba yaku
زنش گریه میکنه میگه:
mimi takuni kakabinda misamihi
یه جوری میخونی انگار سر در میاری، با مسائل خانوادگی مردم چکار داری؟
...........................
هر چی فک میکنم این مورچه بالدار چیزی نمیتونه باشه جز حاصل رابطه نامشروع بین پشه و مورچه.
واقعا خجالت آوره
بعضی از آیات هستند که وقتی میخونم شرمنده خدا میشم...
مثل همین آیه:
الیس الله بکاف عبده- الزمر 36 آیا خدا برای بنده گانش کافی نیست؟
.
.
چند وقتي بود در بخش مراقبت هاي ويژه يك بيمارستان , بيماران يك تخت بخصوص در حدود 10 صبح روزهاي يكشنبه جان مي سپردند و اين موضوع ربطي به نوع بيماري و شدت و ضعف مرض آنان نداشت!
اين مسئله باعث شگفتي پزشكان آن بخش شده بود به طوري كه بعضي آن را با مسائل ماوراي طبيعي و بعضي ديگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد ديگر در ارتباط مي دانستند. كسي قادر به حل اين مسئله نبود كه چرا بيمار آن تخت درست در ساعت 10 صبح روزهاي يكشنبه مي ميرد!
به همين دليل گروهي از پزشكان متخصص براي بررسي موضوع تشكيل جلسه دادند و پس از بحث و تبادل نظر تصميم بر اين شد كه در اولين يكشنبه , چند دقيقه قبل از ساعت 10 , در محل مذكور براي مشاهده اين پديده عجيب و غريب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود , بعضي صليب كوچكي در دست گرفته و در حال دعا بودند , بعضي دوربين فيلمبرداري با خود آورده و...
دو دقيقه به ساعت 10 مانده بود كه جانسون نظافتچي پاره وقت روزهاي يكشنبه وارد اتاق شد. دو شاخه برق دستگاه حفظ حيات را از پريز برق در آورد و دو شاخه جاروبرقي خود را به پريز زد و مشغول كار شد...!
(نظر یادتون نره)
چشمش به دختر افتاد , دلش لرزيد رو به تخته كلاس برگشت و فرمول سرعت را نوشت:
V=x.t
فكر كرد ديگر وقتش رسيده , بالاخره تصميمش را گرفته بود . رو به كلاس برگشت , او نبود . جايش دانشجوي ديگري نشسته بود.
قدمي با عصا برداشت
و...
عينكش را با انگشت به چشمش نزديك تر كرد...
جاي همه دانشجوهاي قبل , كسان ديگري نشسته بودند. دير بود... فرمول سرعت را خوب مي دانست , اما مفهومش را هرگز نفهميده بود!!
گفتند عینک سیاهت را بردار...
دنیا پر از زیباییست!!!
عینکم را برداشتم...
وحشت کردم از هیاهوی رنگها!!!
آدمها هزار رنگ می شوند...
عینکم را بدهید!!!
میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم...
زلال که باشی سنگ های کف رودخانه ات را می بینند،
بر می دارند و نشانه می روند درست به سمت خودت!!!
این است رسم دنیای امروز ما !...
وقتی آدمهای کوچک رو برای خودمون خیلی بزرگ کنیم
هم اونها رو به اشتباه می اندازیم هم خودمون رو...
گاهی وقتا باید سرتو خم کنی و طوفان زندگی رو با دعا کردن تحمل کنی
خودت باش
به اعتبار شانه ای اشک نریز
به اعتبار هر اشکی شانه نباش
آدمی به خودی خود نمی افتد،
اگر بیفتد از همان سمتی می افتد،
که تکیه کرده است...
به کوتاهی آن لحظه شادی
که گذشت...
غصه هم میگذرد
(سهراب سپهری)
.: Weblog Themes By Pichak :.